معنی هیاهو و غلغله

فرهنگ عمید

غلغله

شور‌و‌غوغا‌، داد‌وفریاد، هیاهو، صداهای درهم‌، هنگامه و غوغا،
* غلغله افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] شور و غوغا افتادن‌، داد‌و‌فریاد، هیاهو، و آشوب برپا شدن،
* غلغله انداختن: (مصدر لازم) [قدیمی] فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن،
* غلغله فکندن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * غلغله انداختن: خیمه از این دایره بیرون فکن / غلغله در عالم بی‌چون فکن (امیرخسرو: لغت‌نامه: غلغله افکندن)،

لغت نامه دهخدا

غلغله

غلغله. [غ ُ غ ُ ل َ / ل ِ] (اِ صوت) شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج). غریو. غلغل: و غلغله ٔ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عده الابرار ج 10 ص 491). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغله ٔ طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 335). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده. (ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352).
از شوق مدیح تو چو حمام زنان است
مغز سرم از غلغله ٔ جوش معانی.
قاآنی.
- در غلغله آمدن، به بانگ و آوا درآمدن. بانگ و غوغا کردن:
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع.
حافظ.
رجوع به غُلغُل شود.


غلغله افکندن

غلغله افکندن. [غ ُغ ُ ل َ / ل ِ اَ ک َ دَ] (مص مرکب) یا غلغله فکندن، شور و غوغا افکندن. فریاد و هایهوی برآوردن. غریو کردن. بانگ و آواز برآوردن. غلغله انداختن:
خیمه ازین دائره بیرون فکن
غلغله در عالم بی چون فکن.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به غلغله انداختن و غلغل افکندن و غلغل انداختن شود.


غلغله انداختن

غلغله انداختن. [غ ُ غ ُ ل َ / ل ِ اَ ت َ] (مص مرکب) غلغله افکندن. شور و غوغا افکندن. فریاد و هایهوی برآوردن. بانگ و آواز برآوردن:
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز.
حافظ.
رجوع به غلغله افکندن و غلغل افکندن شود.


هیاهو

هیاهو. [هََ یا] (اِ مرکب) هیابانگ. ضوضاء. هنگامه. غوغا. هایاهوی. قال مقال. سر و صدا. داد و بیداد. بانگ و فریاد. ظاهراً قلب های هو، به معنی شور و غوغا. (آنندراج):
چو از آب آمو گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی به ماه.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).


غلغله افتادن

غلغله افتادن. [غ ُ غ ُل َ / ل ِ اُ دَ] (مص مرکب) شور و غوغا افتادن. غریوافتادن. فریاد و هیاهوی بسیار واقع شدن. رجوع به غُلغُلَه شود: و حسنین و فرزندان فریاد برآوردند و غلغله در مدینه افتاد. (قصص الانبیاء ص 244).
چون بنالد زار و بیشکر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله.
مولوی (مثنوی).
ولوله در عالم بالا فتاد
غلغله در گنبد والا فتاد.
امیرخسرو (از آنندراج).
غلغله در فوج ملائک فتاد
چرخ سراسیمه ز رفتن ستاد.
میرزاطاهر وحید (درباره ٔ معراج، از آنندراج).

مترادف و متضاد زبان فارسی

غلغله

آشوب، الم‌شنگه، بانگ، جاروجنجال، خروش، غوغا، فریاد، قشقرق، همهمه، هنگامه، هیاهو


هیاهو

الم‌شنگه، جنجال، خروش، داد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، ولوله، هلهله، همهمه، هنگامه

فرهنگ فارسی هوشیار

غلغله

بانگ و غوغا کردن، هنگامه و غوغا

گویش مازندرانی

غلغله

شلوغی و سر و صدای زیاد

فرهنگ معین

غلغله

هیاهوی، هنگامه، آشوب، ء شام کنایه از: ازدحام شدید. [خوانش: (غُ غُ لِ) (اِ.)]


هیاهو

(هَ) (اِ.) جار و جنجال، داد و فریاد.

فارسی به عربی

هیاهو

اضطراب، انفجار

معادل ابجد

هیاهو و غلغله

2098

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری